گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
اسماء






دختر یزید انصاري گروهی از زنان مدینه،به این بانو مأموریت دادند که خدمت پیامبر گرامی اسلام شرفیاب شود و مطالبی
بحضورش عرض کند. هنگامی که خدمت رسول خدا رسید،گروهی از اصحاب نیز حضور داشتند. عرض کرد: اي رسول
خدا،پدر و مادرم بقربانت. من از جانب زنها نزد شما آمده ام. خداوند متعال ترا بسوي همه مردان و زنان مبعوث کرده است. همه ما
برسالت تو و یکتائی خداوند ایمان آورده ایم. ما خانه نشین هستیم و براي شما مردان خدمت می کنیم و فرزند می زائیم و بزرگ
می کنیم. آیا شما مردان بوسیله انجام کارهاي اجتماعی و عیادت بیماران و تشییع جنازه ها و سفر حج و از همه بالاتر جهاد در راه
خدا بر ما ترجیح پیدا کرده اید. هنگامی که شما مردان به حج یا جهاد می روید،ما اموالتان را نگهداري و لباستان را مهیا و
فرزندانتان را تربیت می کنیم. آیا در اجر شما شریک هستیم یا نه؟ پس از پایان سخنان وي پیامبر خدا رو بجانب اصحاب کرد و
فرمود: آیا هرگز شنیده بودید که زنی درباره امور دینی خود،بهتر از این زن سخن بگوید؟! اصحاب عرض کردند: گمان نمی
کردیم زنی بتواند اینگونه حرفها را بر زبان آورد. آنگاه پیامبر خدا متوجه اسماءشد و فرمود: آنچه می گویم بفهم و بزنانی که ترا
( مأمور کرده اند،اعلام کن. حسن شوهر داري زن،و تحصیل خشنودي شوهران و سازگاري با ایشان با همه آنها برابر است.( 30
( اسماء از شنیدن این سخن شاد گردید و در حالیکه تهلیل و تکبیر می گفت،از خدمت پیامبر اسلام خارج گردید( 31
جرداء
دختر سمیر کوفی همانطوري که علی علیه السلام در میان مردان،دوستان صمیمی و فداکار و دلباخته داشت،در میان زنان نیز در
اینگونه دوستان و شیعیان فراوان داشت. یکی از شگفتی هاي شخصیت نامتناهی این بزرگوار همین است که اگر دشمنانش در
تضییع حق و مقامش از هیچ اقدام ناجوانمردانه و نامشروع،خودداري نمیکردند،دوستانش نیز از هیچگونه فداکاري در برابر او دریغ
نداشتند. بعضی تصور می کنند که: زن از لحاظ عقیده و اخلاق و ایمان،تابع همسر است و نمی تواند براي خود خط مشی مستقل و
جداگانه اي انتخاب کند. شاید هم تصور آنها در مورد گروهی از زنان که بیشتر حکم طفیلی و انگل را دارند بیجا نباشد. اما
مسلماً این تصور،در مورد بسیاري از زنان،بیمورد است".جرداء "یکی از دوستان واقعی مولاي متقیان علی(ع) و زنی است که در
صفحه 16 از 44
میان زنان مظهر استقلال فکر و ایده،شمرده می شود. همین استقلال فکر و روشن بینی باعث شده بود که او نه تنها در برابر افکار
شوهر خود تسلیم نباشد،بلکه در جاي خود خطاهاي فکري و عقیده اي او را نیز آشکار کند و تا سر حد امکان،رهبري عقیده اي
وي را بر عهده بگیرد. همسرش هر ثمه بن سلیم،در جنگ صفین،یکی از سپاهیان علی بود و بهمراه دیگر عراقیان،با شامیانی که
معاویه را بر علی و"پشک "!را بر"مشک "!ترجیح داده بودند! جهاد میکرد. اما مقام علی(ع) را آنچنان که باید و شاید درك
نکرده بود. هنگامی که علی(ع) با سپاهیانش در موقع رفتن به صفین یا بازگشتن،به سرزمین کربلا رسیدند،هرثمه صحنه اي را
مشاهده کرد که به نظرش عجیب و غیر قابل قبول جلوه می کرد. در این سرزمین سپاهیان علی(ع)،فرود آمدند و یکی از نمازهایی
یومیه خود را با او بجاي آوردند. پس از آنکه حضرت سلام نماز را داد قدري از خاك آن سرزمین برداشت و بوئید. سپس فرمود:
آه،اي خاك! از تو مردمی محشور می شوند که بدون حساب به بهشت خواهند رفت!( 32 ) بروایتی با دست خود اشاره به آن
سرزمین می کرد و می فرمود: اینجا،اینجا! شخصی پرسید: منظور شما چیست؟! فرمود: در اینجا باري گران بر خاندان پیامبر فرو
می آید. اسفا بحال ایشان از دست شما و واي بر شما از ایشان!( 33 ) پرسید: یعنی چه؟! فرمود: اسفا بر آنها که از دست شما کشته
می شوند و واي بر شما که خداوند کیفرتان می دهد و بدوزخ می افکند!( 34 ) گفته اند: هنگامی که به این سرزمین رسید،توقف
کرد. یکی گفت: اینجا کربلاست. فرمود: محل اندوه و بلاست! آنگاه با دست خویش اشاره بنقطه اي کرد و فرمود: اینجاست
محل فرود آمدن کاروان و خوابگاه مرکب هاي ایشان.( 35 ) سپس اشاره به نقطه اي دیگر کرد و فرمود: اینجاست محلی که خون
آنها ریخته می شود؟( 36 ) هرثمه،این گفت و شنیدها را بخاطر داشت. هنگامی که بخانه برگشت جالبترین صحنه اي که براي
همسرش تعریف کرد،همین بود،این خاطره،ره آوردي بود که هرثمه براي جرداء آورده بود،اما نه بعنوان یک ره آورد شیرین و
رضایتبخش! بلکه بعنوان یک ره آورد تلخ و غیر قابل قبول و در خور انتقاد و اشکال و اعتراض! هرثمه جریانی را که دیده
بود،اینطور تعریف کرد. میدانی دوستت ابوالحسن(ع) هنگامی که به کربلا رسیدیم چه کرد؟! او از غیب خبر می داد و چیزهایی
می گفت که معلوم نیست درست باشد! جرداء گفت: اي مردم،دست بردار. امیرالمؤمنین(ع) جز حق سخنی بر زبان نمی آورد.
سالها از این جریان گذشت. علی که مظهر تقوي و سمبول عدالت بود به زیر خاك رفت و بازیگران میدان سیاست که از عواطف
انسانی و وجدانی و ایمانی،کمترین بهره اي به آنها نرسیده بود،بر توسن مراد،سوار شدند! عبیدالله زیاد،از طرف یزید،بحکومت
کوفه رسیده بود که حسین،طبق دعوت کوفیان،بعراق آمد و سرانجام سپاهیان پسرزیاد،او را در همان سرزمین،متوقف ساختند.
هرثمه که روزگاري در صف سربازان علی با باطل می جنگید یکی از کسانی بود که بهمراهی سپاهیان پسر زیاد براي کشتن
حسین،بکربلا آمده بودند. اما همینکه بکربلا رسید،تمام خاطرات گذشته،در ذهنش حاضر شدند. تازه فهمیده بود که بقول
جرداء،آنچه علی گفته بود،حق است و اینک واقعه اي را که علی از غیب خبر می داد،او بچشم خویش مشاهده می کند. کمتر
انسانی با دیدن و شنیدن چنین صحنه هایی،بخود اجازه می دهد که بازهم آنچه دیده و شنیده،ندیده و نشنیده حساب کند و خود را
به آتش بیفکند. کمترین اثري که توانست این ماجري در روحیه هرثمه پیدا کند این بود که او را از شرکت در قتل حسین باز دارد
و دست کم بیطرفی اختیار کند. از این جهت،او اسب خود را تاخت و از سپاهیان اموي جدا شد و به پیشگاه حسین آمده و سلام
کرد و آنچه از علی(ع) شنیده بود بیان داشت. حضرت فرمود: بکمک ما هستی یا بکمک دشمنان ما؟ عرض کرد: نه با تو هستم
و نه با دشمنان تو. خانواده ام در کوفه هستند. می ترسم پسر زیاد متعرض آنها بشود و براي آنها ایجاد زحمت کند! فرمود: فرار
کن تا کشته شدن ما را نبینی. بخدا هر کس کشته شدن ما را ببیند و یاري ما نکند،خدا او را بدوزخ می افکند.( 37 ) او نیز فرار کرد
تا کشته شدن حسین را نبیند. البته خود را از سعادتی بزرگ محروم کرد،اما به شقاوت قاتلان حسین نیز گرفتار نشد.
سلمی
صفحه 17 از 44
بدون تردید،افراد خانواده پیامبر گرامی اسلام همگی پاکدامن بودند و در میان جامعه بعفت و پاکدامنی شهرت داشتند. شرط اینکه
رهبر عالیقدر اسلام بتواند در تبلیغات خود،نفوذ و تأثیر کامل داشته باشد،خوشنامی و پاکدامنی زنان و دختران و دیگر بستگان
اوست. تمام زنها و دخترها و غالب بستگان آن حضرت،از این امتیاز برخوردار بودند. مع الوصف براي عایشه،جریانی پیش آمد که
بهانه اي بدست دشمنان پیامبر گرامی اسلام،داد تا توانستند در بدنامی عایشه کوشیدند و قلب رسول خدا را آزوردند!. جریان آن از
این قرار است: در یکی از جنگها عایشه،بهمراه پیامبر خدا بود، در بازگذشت از جنگ،هنگامی که سپاهیان براي استراحت در نقطه
اي منزل گرفته بودند،عایشه ازکجاوه خود خارج شد و پی انجام پاره اي از حوائج ضروري خود رفت. در موقع بازگشت،گلوبندش
پاره شد و بجمع آوري آن پرداخت. سپاهیان حرکت کردند،و کجاوه عایشه را بخیال اینکه عایشه در داخل آن است،بر شتر نهادند
و با خود بردند. وقتی که بجایگاه خود بازگشت کسی را در آنجا نیافت و بخیال اینکه کسی به سراغ او خواهد آمد،در آنجا توقف
کرد. سرانجام مردي بنام صفوان از دنبال رسید و بدون اینکه با عایشه حرفی بزند شتر خود را خوابانید و در حالی
که"استرجاع(" 38 ) می گفت،عایشه را سوار کرد و به سپاهیان رسانید. عایشه پس از رسیدن بمدینه،یکماه بیمار شد. در این
مدت،شایعات بسیاري بگوش می خورد عبداله بن ابی که سر دسته حزب نفاق بود،رهبري شایعه سازان را بر عهده داشت. خود
عایشه چیزي نمی شنید فقط احساس می کرد که رسول خدا موقعی که بعیادتش می آمد،دلسرد و ناراحت است. پس از آنکه
بیماریش بهبود یافت،شبیهمراه سلمی از خانه بیرون رفت. در بین راه پاي سلمی در لباس بلندش گیر کرد و برزمین افتاد و با
ناراحتی،چنین گفت: خدا مسطح را مرگ بدهد: مسطح پسر سلمی بود. مردي بود مسلمان و در جنگ بدر نیز بهمراه دیگر
مجاهدان اسلامی شرکت جسته بود. عایشه که از شنیدن این نفرین نارحت شده بود،به سلمی اعتراض کرد و گفت: مسطح از
جنگاوران بدر است. چرا نفریش کردي؟! سلمی گفت: مگر نشنیده اي چه گفته است؟! سپس عایشه را از تمام شایعاتی که مدینه
را پر کرده بود آگاه ساخت. عایشه،مجدداً بیمار شد و با کسب اجازه از پیشگاه پیامبر خدا،نزد پدر و مادر خود رفت تا از آنها
تحقیق بیشتري کند. سرانجام آیاتی نازل شد و با لحنی دندان شکن به دروغ پردازان شایعه ساز،که می خواستند از ارزش مقام رهبر
اسلام در نظر اهل ایمان بکاهند،پاسخ داده شد.( 39 ) سلمی نوه پسري عبدمناف و دختر خاله ابوبکر است. او داراي دو فرزند بود که
یکی از آنها مسطح بود که بواسطه شرکت در اتهام عایشه و همکاري با شایعه سازان،مورد نفرین این مادر با ایمان قرار گرفت و
دیگر دختري است بنام"هند که او نیز شایسته است،در صف"زنان قهرمان "مورد توجه و تعظیم قرار گیرد.( 40 ) شرط ایمان و
مسلمانی این است که انسان نسبت به مردم داراي حسن ظن باشد و شایعات و نسبت هاي ناروا را از این و آن نپذیرید.( 41 ) سلمی
علیرغم اینکه شایعه سازان تا توانسته بودند بازار شایعه سازان را داغ کرده و از بسیاري از مردم مجال و فرصت قضاوت صحیح را
سلب کرده بودند،حتی پسر خود را نفرین کرد و نشان داد که تحت تأثیر این شایعه سازان دروغزن قرار نگرفته است. چنین افرادي
که قادر هستند در اینگونه موارد قضاوت صحیح را از دست ندهند و تحت تأثیر احساسات بی منطق خود قرار نگیرند،می توانند
براي دیگران سرمشق و نمونه صحیح زندگی باشند. سلمی نه تنها در آن مورد. نشان داد که از استقلال فکر بهره کامل دارد و تحت
تأثیر هیچ هیاهوي بی منطق و مغرضانه قرار نمیگیرد،بلکه در مورد مسأله خلافت نیز همین رویه منطقی و خردمندانه را حفظ کرد.
آري سلمی در زمان زندگی پرافتخار رهبر بزرگ اسلام،در ایمان و پایبندي بمقرارت دینی و انجام وظائف استوار و محکم بود.
رحلت پیامبر خدا،براي این قبیل مسلمانان،مصیبتی بزرگ شمرده می شد و مصیبتهائی بزرگتر بدنبال داشت. اینان که هنوز در
سوگ رسول الله دیدگانی اشکبار داشتند و آه و ناله سرمیدادند،با کمال تعجب مشاهده کردند که جسد بیجان پیامبر و کار کفن و
دفن او به علی واگذارده شده و گروهی که در انتظار چنین فرصتی دقیقه شماري می کردند،در"سقیفه "گرد آمدند و ابوبکر را بر
مسند خلافت نشاندند. براي سلمی که بانوئی حساس بود و انوار تابناك تعلیمات اسلام،دل و جانش را صفا داده بودند،مشاهده این
صحنه و این زدوبندهاي سیاسی چنان هیجان آور بود که بی اختیار از خانه بیرون آمد و در برابر مرقد پاك پیامبر خدا ایستاده چنین
صفحه 18 از 44
گفت: پس از تو حوادثی ناگوار اتفاق افتاد. اگر تو زنده بودي،این همه حوادث تلخ اتفاق نمی افتد. ما همچنان زمینی که از باران
بهاري محروم شود،از وجود پرفیض تو محروم شدیم. اینک روزگار بازماندگان عزیز تو مختل شده است. سر از خاك تیره بردار و
آنها را دریاب!( 42 ) از لحاظ تعلیم و تربیت،این نکته مسلم شده است که تأثیر مادران در روحیه فرزندان فراوان است. این تأثیر
بحدي است که می تواند براي فرزندان خوشبختی کامل یا بدبختی واقعی را بوجود آورد. چنانکه دیدیم سلمی در جنبه هاي
اخلاقی و دینی فرزندان خود،بی تفاوت نبود. او می خواست فرزندانش مظهر اخلاق و ایمان باشند،مسطح از این لحاظ مورد نفرین
مادر،قرار گرفت که تحت تأثیر شایعه پردازان قرار گرفته بود. اما دخترش هند،با توجه بپاره اي از جریاناتی که تاریخ اسلام،درباره
وي ثبت کرده است،می تواند نمونه اي از مادر خویش باشد و مقام قهرمانی را به آن معنی که هدف ماست براي خود احراز
کند. در روز جنگ احد،پس از شکستی که از طرف دشمنان اسلام،بر نیروي اسلام وارد آمد و گروهی کشته و متواري
شدند،هند،زن ابوسفیان و مادر معاویه و عتبه دختر ربیعه،بر روي سنگی ایستاد و با صدایی رسا چنین گفت: اینک کیفر جنگ
بدر را از ما دیدید. جنگی که بعد از جنگی دیگر واقع شود،دشوار و عظیم است. من در غم مرگ پسر عتبه و پدر و عمو و برادرم
بیتاب شده بودم. اینک،دلم آرام شد و نذرم را انجام دادم،اي غلام وحشی،آتش سینه ام را فرو نشاندي( 43 )در اینجا"هند که در
مکه اسلام آورد و بمدینه مهاجرت کرده و از لحاظ ایمان و استقامت،نسخه اي برابر با نسخه وجود مادرش سلمی بود،در پاسخش
چنین گفت: اي دختر مرد بدزبان و کافر! هم دربدر خوارگشتی و هم در جاهاي دیگر. خداوند شمشیر قهرمانان برجسته بنی هاشم
( را بامدان بر سر تو فرود آورد! شمشیرهائی بران که در دست شیر دلاور،حمزه باز شکاري علی،بود.( 44
زینب
دختر گرامی پیامبر خدا غیر از فاطمه زهرا،پیامبر گرامی اسلام،از خدیجه کبري سه دختر بنام: زینب و رقیه و ام کلثوم داشت اینان
بهمراه مادر گرامی خود در همان آغاز بعثت،به اسلام گرویدند.( 45 ) ام کلثوم و رقیه،بهمسري پسران ابولهب عموي پیامبر (عتبه و
معتب) درآمده بودند و زینب،بنا به پیشنهاد و استدعاي خدیجه،بهمسري ابوالعاص خواهرزاده خدیجه درآمده بود.
متأسفانه،هیچیک از دامادهاي پیامبر،در آغاز بعثت،به آئین او گروشی پیدا نکردند و این خود براي آن بزرگوار و دخترانش
مشکلی بزرگ ایجاد میکرد. قریش که براي محدود کردن و آزردن این سفیر بزرگ آسمانی،از هیچگونه اقدام ناجوانمردانه اي
دریغ نمی ورزیدند،تصمیم تازه اي گرفتند بعضی از آنها گفتند: شما محمد را از هرگونه غمی آسوده کرده اید. بیائید دخترانش
را بخانه اش بفرستید،تا گرفتار اداره زندگی آنها بشود و دست از سر شما بردارد. براي اجراي این نقشه،ابتدا سراغ ابوالعاص رفتند و
به او گفتند: از همسرت جدا شو. ما هر کدام از دختران قریش را که بخواهی به تو می دهیم. ابوالعاص گفت: بخدا من از همسرم
جدا نمی شوم. من هیچیک از زنان قریش را بر او ترجیح نمیدهم. اما عتبه و معتب،دختران پیامبر را طلاق دادند و همسران دیگري
اختیار کردند. البته همین که زنی مسلمان می شد،لازم بود که از شوهرش جدا شود. لکن پیامبرخدا هنوز چنین قدرتی نداشت که
بتواند ابوالعاص را وادار کند که از ام کلثوم جدا شود. سالها از این جریان گذشت،تا اینکه پیامبر گرامی اسلام و مسلمانان مهاجرت
بمدینه کردند و در جنگ بدر که اولین نبرد میان اسلام و شرك بود مشرکین شکست خوردند. در این نبرد بود که گروهی از
مشرکین و از جمله ابوالعاص به اسارت مسلمانان درآمدند. زینب،براي نجات همسرش گردن بند خویش را بضمیمه مبلغی
بحضور پدر فرستاد. این گلوبند را خدیجه به وي داده بود. همینکه چشمان مبارکش به گلوبند افتاد،سخت ناراحت شد و به
مسلمانان فرمود: اگر اسیر زینب را آزاد کنید و مالش را پس بدهید،بجاست. مسلمانان به احترام رهبر عالیقدر خویش،اسیر را آزاد
کردند و مال را پس فرستادند ابوالعاص آزاد شد،ولی به پیامبر وعده کرد که زینب را آزاد کند تا بخدمت پدر بیاید. گفتگوئی که
در اینباره میان رسول خدا و ابوالعاص رد و بدل شد،معلوم نیست چه بوده است؟ جز اینکه پس از حرکت ابوالعاص،پیامبر
صفحه 19 از 44
خدا،زیدبن حارثه و مردي از انصار را فرستاد که در نقطه اي در هشت میلی مکه،بنام"یا حج "در انتظار بمانند تا هنگامی که زینب
به آنجا می رسد،او را بسوي مدینه راهنمائی کنند. ابوالعاص بمکه رسید و از زینب خواست که نزد پدر برود. زینب می گوید:
هنگامی که براي سفر آماده می شدم،هند دختر ربیعه(همسر ابوسفیان) بمن برخورد و گفت: اي دختر محمد،شنیده ام قصد داري
نزد پدرت بروي. من از ترس اینکه مانعی بر سر راهم ایجاد کند،انکار کردم. ولی او بمن گفت: دختر عمو،این کار را مکن. در
عین حال اگر براي رفتن مصمم هستی،شرم نکن و هر چه لازم داري،بگو تا در اختیارت بگذارم. زینب،براي فرار از محیط شرك و
دیدار پدر،از همسر و خانه و زندگی گذشت و حتی براي اینکه مبادا از رفتنش مانع شوند،از پیشنهادهایی هم که بعضی براي
کمک می کردند،چشم پوشید. پس از آنکه زینب آماده حرکت شد،برادرشوهرش کنانه،شتري آورد و او را سوار کرد و در حالی
که در میان کجاوه قرارداشت،رهسپار مدینه شد. اما همینکه خبر حرکت زینب،در مکه منتشر شد،گروهی به تعقیب او پرداختند و
در جایی بنام"ذي طوي "به او رسیدند. نخستین کسانی که بزینب رسیدند",هباربن اسود "و"فهري "بودند. هبار نیزه اي بر بدن
نحیف دختر پیامبر خدا فرود آورد و بر اثر آن،طفلی که در رحمش بود سقط شد،کنانه که از این حمله غیرانسانی و وحشیانه،سخت
ناراحت شده بود،تعقیب کنندگان را تهدید کرد و چنین گفت: بخدا،هر کس نزدیک شود،او را با تیر از پاي درمی آورم. اینها
متفرق شدند, طولی نکشید که ابوسفیان با عده اي از راه رسیدند. ابوسفیان به کنانه گفت: ما را هدف تیر قرار نده تا با تو سخن
بگوییم. کنانه به او اجازه داد واو جلو آمد و چنین گفت: تو اشتباه کرده اي. این زن را آشکارا از شهر بیرون آورده اي. با اینکه
میدانی ما از دست محمد(ص) چه مصیبتها دیده ایم! مردم گمان می کنند ما چنان منکوب و ناتوان شده ایم که جرأت مانع شدن از
حرکت زینب را نداریم. در حالی که نگاه داشتن زینب،در این شهر،براي ما فایده اي ندارد و نمی خواهیم از این طریق،انتقامجوئی
کنیم. نظر من این است که زنیب بازگردد،تا سروصداي مردم بخوابد و بفهمند که ما زینب را از حرکت مانع شده ایم همینکه
شایعات و حرفهاي مردم بنفع ما تغییر کرد،می توانی مخفیانه او را بمدینه ببري. کنانه این پیشنهاد را پذیرفت و زینب را بمکه
بازگردانید. چند شبی دیگر زینب در مکه توقف کرد و سرانجام رهسپار مدینه شد و در بین راه زیدبن حارثه و رفیقش او را دیدند
و خدمت پیامبر خدا آوردند. هنگامی که تعقیب کنندگان زینب،پیروزمندانه بمکه باز می گشتند،هند به آنها گفت: شما در روز
صلح و آرامش بچالاکی و دلیري خران وحشی و در روز جنگ همچون زنان رگله هستید!( 46 ) کنانه نیز چنین گفت: شگفتا! هبار
و مشتی مردم اوباش می خواهند من عهد شکنی کنم و دختر محمد را از رفتن بمدینه مانع شوم. چه تصور باطل! من تاز نده ام و
شمشیر هندي بدست دارم از جمعیت انبوه آنها بیم و هراسی بدل راه نمی دهم.( 47 ) برخلاف دورانی که مسلمانان در مکه بودند و
اجازه نبرد به آنها داده نشده بود،در مدینه،به آنها اجازه جنگ داده شد و پیوسته سپاهیان اسلام،بهمراهی پیامبر خدا و گاهی بدون
آن بزرگوار،به این طرف و آن طرف می رفتند و رعب و وحشتی با حملات خود در دل مشرکین،ایجاد می کردند. سپاهی که
بدون پیامبر و به امر حضرت بناحیه اي می رفت"سریه "نامیده می شد. یکی از سریه ها بر سر راه کاروان تجارتی مشرکین که از
شام عازم مکه بود،رفت و اموال کاروان را بتصرف درآورد. سرپرستی این کاروان را مشرکین به ابوالعاص که مردي مورد اطمینان
بود واگذارده بودند. ابوالعاص تنها کوششی که توانست بکند،این بود که از دست سریه فرار کرد و شبانه خود را بمدینه رسانید و
به زینب پناه آورد. زینب او را پناه داد. پیامبر خدا وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. مسلمانان نیز بدنبالش صف کشیدند. در این
وقت،زینب که در جایگاه مخصوص زنان بود صدا زد: مردم،من ابوالعاص بن ربیع را پناه داده ام. همینکه نماز به آخر
رسید،پیامبر خدا بمردم فرمود: شنیدید؟ گفتند: آري فرمود: بخدا،من از این واقعه بی خبر بوده ام. بدانید که کوچکترین فرد
مسلمان حق دارد که کسی را در پناه خود بپذیرد. آنگاه نزد دختر خود رفت و فرمود: دخترم،از او پذیرائی کن. اما نمی توانید
مانند زن و شوهر باشید،زیرا تو بر او حلال نیستی. پس از آن براي افراد سریه،پیامی فرستاد به این مضمون: این مرد،که مالش را
گرفته اید،از ماست،اگر به او نیکی کنید و مالش را پس بدهید،ما هم دوست می داریم و اگر نکنید،شما سزاوارترید،زیرا اختیار آن
صفحه 20 از 44
را خداوند بدست شما داده است. آنها باحترام رهبر گرامی خویش،تمام اموال کاروان را پس دادند. ابوالعاص اموال را گرفت و
بمکه آمد و مال هر کسی را بصاحبش داد. آنگاه گفت: من شهادت می دهم که معبودي جز خداوند یکتا نیست و محمد(ص)
بنده و فرستاده اوست. بخدا علت اینکه در مدینه مسلمان نشدم،این بود که ترسیدم گمان کنید می خواهم اموال شما را تصاحب
کنم،اکنون که خیالم از این اموال راحت شد،مسلمان می شوم.( 48 ) سپس مثل مسلمانان دیگر،مکه را ترك کرد و بمدینه آمد.
پیامبر خدا نیز او را مورد محبت قرار داد و مجدداً زینب را بعقد او درآورد.
دلهم
همسر زهیربن قین،شهید کربلا اگر چه تعداد یاران حسین،در برابر سپاهیان انبوه یزید،در سرزمین کربلا بسیار کم و ناچیز بود،اما
همین عده کم،از نظر شخصیت و جانبازي و فداکاري،بی نظیر بودند. اینان با عشق و اشتیاق به حق جانبازي کردند و در خون خود
غوطه ور گشتند. هر کدام از یاران حسین چنانند که: از شمار دو چشم یک تن کم! ور شمار خرد هزاران بیش در حقیقت سرور
این آزادگان شهید،حسین بن علی(علیهما السلام) که گوهر این افراد را بخوبی شناخته بود،بنظر دقیق و گوهر شناس خویش آنها را
انتخاب کرد و با گوشزدهایی که می کرد،همه را متوجه شهادت و کشته شدن نمود و افرادي را که هیچگونه سنخیت با ایشان
نداشتند،همچون نخاله بتدریج،از آنها جدا کرد. این گروه،در همراهی حسین،انگیزه اي جز کسب مقام و تأمین منافع شخصی
خویش نداشتند و چون دانستند که نه تنها خواسته هاي ایشان تأمین نمی شود،بلکه به احتمال قوي خون آنها نیز ریخته خواهد
شد،برگشتند و گلستان کربلا را از خار وجود خویش منزه ساختند. حسین(ع) نه تنها اینان را از صف شهیدان کربلا طرد کرد،بلکه
افرادي را که مستعد شهادت بودند و لیاقت شرکت در این جانبازي داشتند،بوسیله نامه و پیغام دعوت می کرد،تا این سعادت بزرگ
از دست آنها نرود و نام پرافتخارشان در تاریخ کربلا ثبت شود. یکی از کسانی که حسین،از وي دعوت کرد",زهیر بن قین است."
گاهی در وجود بعضی از افراد،استعدادهایی وجود دارد که باید بوسیله دیگران احیا شود و بکار افتد. اینها خودشان به تنهایی از
عهده بکار انداختن استعدادهاي خویشتن برنمی آیند. از همینجاست که مسؤولیت افراد نسبت به یکدیگر،کاملا روشن می شود.
اگر افراد نسبت بیکدیگر احساس مسؤولیت نکنند و خود را مسؤول اعمال یکدیگر نشمارند،بدون تردید بسیاري از استعدادها و
نیروهاي سرشار و عظیم،معطل و بیکار می ماند و بسا در راه هاي غلط و خلاف،بکار می افتد. مردمی وجود دارند که تسلیم
مقتضیات محیط خویش هستند. در محیط خوب،انسانهایی پاکنهاد و پرارزش از کار در می آیند و در محیط نامناسب،چنان رنگ
محیط بخود می گیرند که گویی فطرتاً براي همان محیط آفریده شده اند. اصلاح محیط خانوادگی و تحصیلی و کار و اجتماعی،در
اصلاح و تکمیل شخصیتی اینان،تأثیر فراوان دارد. افرادي هم می توان یافت که نه تنها تحت تأثیر محیط قرار نمی گیرند،بلکه
گاهی هم محیط آفرین هستند و رهبري دیگران را بر عهده می گیرند. زهیر،از همان کسانی بود که احتیاج داشت،دیگران استعداد
پاکی و مردمی و حق طلبی و فداکاري را در وجودش بکار اندازند. نخستین گام را حسین(ع) در این راه برداشت. گام دوم را
همسر زهیر"دلهم "برداشت. هنگامی که از مضمون دعوت سیدالشهداء(ع) آگاهی یافت،استقبالی نکرد،بلکه وضع قیافه او نشان می
داد که چندان میلی نسبت به رفتن بکربلا ندارد. مخصوصاً که حسین(ع) از وي خواسته بود که کسانش را نیز براي پیوستن
بلشکر،بهمراه خویش ببرد. از همینجا"دلهم "برنامه خود را آغاز کرد. او بمنظور تشویق زهیر،چنین گفت: سبحان الله! فرزند رسول
خدا،از تو دعوت می کند که بیاریش بشتابی. اما تو در قبول دعوت او تردید بدل راه می دهی! چه می شود که سخنش را بشنوي و
هر چه زودتر خود را به او برسانی! زهیر در برابر گفته این بانوي آگاه،نتوانست مقاومت کند و در حالی که هنوز اشتیاق و رغبتی
در قلب خود نمی یافت. برخاست و خود را به پیشگاه مقدس امام علیه السلام رسانید. مشاهده جمال ملکوتی و جذاب و پراخلاص
حسین،آتش شوق را در نهادش بیدار کرد و تمام وجودش مجذوب آن بزرگوار گردید و براي یاري حسین تصمیمی پولادین
صفحه 21 از 44
گرفت و در حقیقت خود را براي مرگ آماده ساخت". دلهم "که از نتایج سخنان سعادتبخش خود خبر نداشت و هنوز قیافه عبوس
شوهر در وقت حرکت،در خاطرش مجسم بود،مشاهده کرد که زهیر با چهره اي باز و شکفته،مراجعت کرد و در حالی که آثار
شادي و سرور از سیمایش جلوه گر بود،به همسر والاگهر خویش گفت: من ترا طلاق می گویم. تصمیم گرفته ام همراه حسین
باشم. دوست نمی دارم که به سبب من متحمل رنجی بشوي. سپس او را به بعضی از خویشاوندان خود سپرد تا مراقب احوال و
زندگیش باشند. دلهم که تیرش بهدف اصابت کرده و در کار خود توفیقی بزرگ یافته بود،به زهیر گفت: برو،خدا به تو خیر
دهد. خواهش من این است که در روز قیامت،در پیشگاه جد بزرگوار حسین علیه السلام،بیاد من هم باشی. زهیر به تشویق این
بانوي قهرمان،در سپاه حسین با شور و اخلاص جنگید و میمنه سپاه را برعهده گرفت. هنگام کارزار چنین گفت: انا زهیر و انا بن
القین**اذودکم بالسیف عن حسین ان حسینا احدا لسبطین**اضربکم و لا اري من شین منم زهیر و منم پسر قین. شما را با شمشیر از
حسین دور می کنم. حسین یکی از دو سبط پیامبر خداست. شما را می زنم و عیبی در آن نمی بینم. سرانجام،پس از کشتن
120 نفر،به شهادت رسید. درود بر روان او و همسري که در این راه تشویقش کرد! خبر شهادت حسین و یارانش در همه جا منتشر
شد".دلهم "نیز اطلاع یافت که بدن پاره پاره کشتگان را بر روي زمین انداخته و از دفن آنها خودداري کرده اند. او که بشهادت
زهیر خود را سرفراز می دید،غلام زهیر را مأمور کرد که بکربلا رود و پیکر زهیر را کفن و دفن کند. غلام بکربلا آمد. صحنه اي
دلخراش دید. بدنهاي بی سر و غرق در خون،منظره اي جانسوز بوجود آورده بودند. غلام پیش خود گفت: آقاي خود را کفن
کنم و بدن حسین را بی کفن بگذارم! بخدا هرگز چنین کاري نخواهم کرد. سپس بدن مقدس امام را با کفنی پوشانید. آنگاه با
کفنی دیگر بدن زهیر را،و بدینترتیب مأموریت خود را کاملتر از آنچه از او خواسته شده بود،انجام داد و مراجعت کرد.( 49 ) آفرین
بر این همه احساسات پاك و بی شائبه!
زینب
دختر علی فواز این بانو در یکی از قریه هاي جبل عامل( 50 )،بنام"تبنین "به سال 1262 تولد شد و در سال 1332 در مصر،زندگی را
بدرود گفت. وي چند بار ازدواج کرد،اما هیچیک از آنها دوام نکرد. تا اینکه با یک سرلشکر مصري ازدواج کرد و تا آخر در کنار
وي در مصر به سر برد. مصر براي شکوفا شدن استعدادهاي وي محیطی مساعد بود. در ظرف مدتی که در آنجا زندگی
میکرد،مقالات متعددي در روزنامه ها و مجلات مصري از وي چاپ شد. کتابی بنام"الدرالمنثور فی طبقات ربات الخدور "در شرح
حال 456 زن نامدار شرقی و غربی،از قدیم و جدید،تدوین کرد و شهرت فراوانی بدست آورد. بیشتر مقالاتش درباره زن و حقوق
فردي و اجتماعی اوست. اشعاري نیز می سرود که از لحاظ لفظ و معنی و ترکیب و استحکام،داراي ارزشی بسیار است. قسمتی از
اشعارش را در اینجا می خوانید: و ما من کاتب الاسیبلی**و یبلغ بدء غسایته انتهاء و تمحوه اللیالی فی سراها**و یبقی الدهر ما
کتبت یداه فلاتکتب یمینک غیر شیئی** به یرضی لک الزلفی الاله و لا تعمل سوي عمل مفید**یرك فی القیامه ان تراه هر
نویسنده اي سرانجام فرسوده و روزگارش سپري می شود. گذشت روزگار او را بدست فراموشی می سپارد و نوشته هاي او را حفظ
می کند. چیزي بنویس که وسیله تقرب توبه پیشگاه حضرت حق گردد. و کارهاي مفیدي انجام ده که روز قیامت،وسیله شادي تو
گردد. یکی از زنان آمریکائی که در شیکاگو پست مهمی داشت،براي او نامه اي نوشت و طی نامه،پاسخ پاره اي از سؤالات و
مقالات را از وي خواست. زینب در پاسخ او پس از تعارف هاي معمولی چنین نوشت: اینکه پرسیده اي چه مانعی مرا از آمدن به
شیکاگو و شرکت در پاره از محافل منع می کند،باید بدانی که ما تحت تأثیر تعلیمات اسلامی تربیت شده و به آنها خود گرفته ایم.
ما رعایت این تعلیمات را بر خود واجب می شماریم و آنها را از نیاکان خود به ارث برده ایم با اینکه بفتواي گروه عظیمی از علما و
فقهاي بزرگ اسلام پوشیدن صورت و کفین بر زنان واجب نیست و باز گذاشتن آنها عیبی ندارد،ما چنان به آن عادت کرده ایم که
صفحه 22 از 44
بخود اجازه باز کردن صورت و کفّین هم را نمی دهیم. علت این است که دختران ما پیش از آنکه به سن 12 سالگی برسند،به
حجاب عادت می کنند و با آن بزرگ می شوند. یکی از عادات احترام آمیز ما این است که در مجامع و محافل عمومی مردان
حاضر نمی شویم. در عین حال خود ما داراي محافل و مجامع زنانه اي هستیم که،هیچ مردي اجازه ورود به آنها ندارد. حجاب از
فرائض اسلامی است. قرآن کریم می گوید": و لیضر بن بخمرهن علی جیوبهن ولایبدین زینتهن الا لبعولتهن("... 51 ) زنها باید
سرپوش هاي خود را بر گریبانها بزنند و زینت هاي خود را جز براي شوهران آشکار نسازند …اینکه مسافرت زن مباح نیست،بعلت
فتواي گروهی از علماي اعلام است. زیرا در آئین ما هیچ مرد نامحرمی حق لمس کردن بدن زنی ندارد. حتی اگر نگاه کردن مرد
بصورت زن به راي کسانی که صورت را عورت نمی شمارند جایز باشد،باز هم لمس کردن بدن او جایز نیست و چون اینگونه
لمس ها و تماس ها در مسافرت پیش می آید،وظیفه زن است که با یکی از محارم خود سفر کند. محارم زن،غیر از شوهر،کسانی
هستند که بر اثر خویشاوندي،نمی توانند با وي ازدواج کنند. قرآن کریم در این باره می فرماید". حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و
اخواتکم و عماتکم و خالاتکم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتکم "التی ارضعنکم و اخواتکم من الرضاعه و امهات نسائکم و
ربائبکم اللاتی فی حجورکم(…" 52 ) حرام است بر شما ازدواج مادران دختران،خواهران،عمه ها،خاله ها،برادرزاده ها،خواهر زاده
ها مادرانی که به شما شیر داده اند،خواهرانی که هم شیر شما هستند،مادرزن،دختر همسر و... هرگاه زن بخواهد به سفر برود،باید
پدر،پسر،برادر،عمو،دائی،یا شوهر همراه او باشند. زیرا در موقع سوار شدن و پیاده شدن و در حالات دیگر اگر اینها بدن زن را
لمس کنند. کار حرامی مرتکب نشده اند. اما کسانی که می توانند با زن ازدواج کنند: مثل پسرعمو پسر دائی،پسر عمه،پسرخاله و...
محرم زن نیستند و باید خود را از ایشان بپوشاند و در صورتی که بدنشان با یکدیگر تماس پیدا کند،هم سفر نیزنمی توانند بشوند.
اینکه من مسافرت نمی کنم و براي شرکت در محافل به شهر شما نمی آیم،بخاطر این جهت است. وانگهی همانطوري که گفتم،ما
عادت نداریم که از منزلمان خارج شویم،مگر اینکه طوري بدنمان پوشیده شده باشد که از سر تا پا،مستور باشد. یکی از
شعرا،درباره کتاب وي چنین گفت: الشرق لاتعجبوا ان عمر النور**الشرق بالنور منذالدهر مشهور تعجب نکنید اگر مشرق زمین به
نور آثار قلمی زینب،روشن شده است؛ زیرا مشرق زمین همواره محل تابش انوار بوده و به این امتیاز شهرت یافته است. صاحب
( مجلۀ"المنار "درباره اش می گوید": او نادره روزگار و پادشاه نظم و نثر است(" 53
فاطمه